خلاصه داستان

هانيه، دخترى ٢٥ساله است كه با خواهر و شوهرخواهرش در تهران زندگى مى كند. او معلم دبستانى دخترانه در حومه ي شهر است. هر روز مسير طولانى و خسته كننده اي را براي رسيدن به محل كار مى پيمايد. هانیه همزمان براي گرفتن انتقالی به مدرسه اي در تهران- كه روندى كُند دارد- تلاش مى كند. مصاحبه اى كه در آن يك بار رد شده را پيش رو دارد و كاغذ بازى هاى ادارى به نظر تمام ناشدنى مي آيند. مدرسه اى كه درحال حاضر در آن تدريس مى كند نيز آنچنان همكارى نمى كند، گم شدن دو دانش آموز در راه برگشت به خانه دغدغه ى اين روزهاى آن هاست. هانيه براي خروج از اين شرايط تلاش مى كند، اما برخلاف ميل درونی اش نقش ديگرى را بازى مى كند.